موقـع ِ خـداحافظـی کـردن
چندیــن قـدمـم را عقبـ عقبـ مـی رومــ
و خـوب حس میـکنمــ
که دلـــم را چطـور به خـود چسبانـــده ای!
[ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:53 ] [ هانیا ]
[ ]
عشق ممنوع=+++++++
|
|
موقـع ِ خـداحافظـی کـردن چندیــن قـدمـم را عقبـ عقبـ مـی رومــ و خـوب حس میـکنمــ که دلـــم را چطـور به خـود چسبانـــده ای! [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:53 ] [ هانیا ] [ ] وَقـتـ ـیـ عَـصَـ ـبـیـ وَ دِلـتَـ ـنـ ـگَـم...!!! دوسـتـ ـ دآرَمـ ـ بـــآ لَـگَــد بِـ ـرَمـ تـ ــو صـورَتـ ـــ ایــنـ ـآیـی کِـهـ ـ! دیـ ــد قَـشَـنـگـیـ نِـسبَــتـ ــ بِــهــ زِنــدِگــیـــ دآرَنــ ــــ...!!!!!!! [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:51 ] [ هانیا ] [ ] من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... " ولی نمی دانم چرا ... خیلی ها ... و حتی خیلی های دیگر ... می گویند : ... ... " این روز ها ... دوست داشتن دلیل می خواهد ... " و پشت یک سلام و لبخندی ساده ... دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده دنبال گودالی از تعفن می گردند... اما من " سلام " می گویم ... و " لبخند " می زنم ... و قسم می خورم ... و می دانم ... " عشق " همین است ... به همین سادگی ... [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:50 ] [ هانیا ] [ ] چه معنی دارد زندگــــــــــی......؟؟ وقتی کــــــه هیچ اتفاقی مـــــن و تــــــــو را سر راه هم قرار نمی دهــــــد !! [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:45 ] [ هانیا ] [ ] این سرشت ادم هاست ..... اختیار بدی نابودت کنند، اما اعتماد کنی که این کار را نمیکنند ....!! خیلی تلخ و جان فرساست [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:44 ] [ هانیا ] [ ] ادم ها،ادمک ها .... ای ادم هایی که بی چراغ دوست میدارید!! ای ادم هایی که به حوس سر کشیدن یک دیوار کوتاه بی نیاز از چهارپایه و نردبان سر خم میکنید و آرامش آن سوی دیوار را میستانید : به خدا آن ادم ساده که دیوار دلش کوتاه است وسیله ای برای ابراز و ارضای عقده ها و آرزوهای تو نیست ..... [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:44 ] [ هانیا ] [ ] دلم میگیرد.... ادم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت میدهند دلم میگیرد.... از سردی چندش آور دستی که دستت را میفشارد و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمیبیند دلم میگیرد.... از دوستی که برایت هدیه، دو بال برای پریدن می آورد و بعد پرواز را با منفورترین کلمات دنیا معنی میکند!!! دلم میگیرد.... از چشم امید داشتنم به هوس بازانی که برای سوء استفاده ترانه ی عشق می خوانند! این همه هیچ ... گاهی حتی از خودم هم دلم میگیرد .... [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:42 ] [ هانیا ] [ ] دلـــم یـک غــریبــه مـی خــواهـد بیـــایــد بنشینــد فقـــط سکـــوتــ کنـد و مـــن هــی حـــرفـــ بــزنــم و بـــزنـــم و بــزنــم تـــا کمــی کـــم شــود ایـن همــه بـــار … بعـــد بلنــد شـــود و بـــرود انگــــار نــه انگـــار …! [ بازدید : 270 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ دوشنبه 5 خرداد 1393 ] 15:49 ] [ هانیا ] [ ] این پست رو حتما بخونید شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه.مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن.مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم ب رات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام …. پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند… [ بازدید : 290 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ][ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 18:01 ] [ هانیا ] [ ] صدایم میزد : ”گلم” ! گلی بودم در باغچه ی دلش، اما… او باغبان عاشقی نبود، گاهی سر میزد و دل میبرد، سالها بعددانستم که من تنها نبودم،او باغبان گل های زیادی بود! برای همیشه به خدا واگذارش کردم [ بازدید : 325 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 18:00 ] [ هانیا ] [ ] به سلامتیه اونے که تو عصبانیت خواست آرومم کنه...
[ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 17:58 ] [ هانیا ] [ ] امروز روز جهانی “فضولیه” 1سوال که ته دلت مونده ازم بپرس قول میدم جواب بدم!
[ بازدید : 308 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 17:57 ] [ هانیا ] [ ] نصفه شب بودش دیدم مامانم وحشتناک اومده میگه؛ امیـــــــــــــــــــــر بیدارشو ایمان(داداشم 5سالشه) تب کرده پاشو ببریمش بیمارستان!! آقا تا اینو گف مثٍ قرقی سوییچو برداشتم ماشینو از پارکینگ بیارم بیرون هیچی مامانمم اومد سوار شد با سرعتٍ نور رانندگی میکردم!! 3تا خیابونو ردش کردم!! میبینم مامانم یا حسین!!! ایمان کو؟؟ امیر؟؟ من؛ کجاس؟؟ مگه تو نیاوردیش؟؟ مامانم؛ آچمز مگه نگفتم تو بغلش کن بیارش؟؟؟ خاک تو سرت!! دور بزن ! جــــــــــــاش گـــــــــــذاشتـیـم!! رفتم خونه میبینم بچه زده زیرٍ گریه ترسیده زهره ترک شده!! بعد مامانم زده زیرٍ خنده میگه تقصیرٍ داداشٍ سر به هواته!!! خدا وکیلی مامانٍ نگران و حواس جمه من دارم؟؟ [ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 17:56 ] [ هانیا ] [ ] [ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 17:54 ] [ هانیا ] [ ] هیـــسـ این بازی عادلانه نیستـــ ….. این زندگی همه اش مار بــود پلّه هایش کجـــــاستـــ…؟؟؟ [ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 17:54 ] [ هانیا ] [ ] دسـت بـه “صورتم” نـزن ! می ترسم بیـفتـد نقـاب خندان کـه بـر چهـره دارم ! و بعــد سیـل ِ اشـک هـایـم “تو” را بـا خـود ببــرد و بـاز من بمانم و تنهایی …!!! [ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 17:53 ] [ هانیا ] [ ] وقتی دلــــ❤ــــت میگیرد ... جلوی آیینه می ایستی ... رژ لب میزنی... کمی عـــــــطر... نیش خندی میزنی به خودت... به دلتنگی هایی که برایشان نقاب میدوزی ... لباس رنگی ات را میپوشی .. موهایت را می بندی .. چند دانه ای مروارید به بغض هایت میآویزی ... در آخر آنــــــــــــــقدر زیــــــــبا میشوی که همه شــــک میکنند دلـــ❤ــــتنگتـــریــــن دختـــرک دنیایــــی [ بازدید : 285 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ][ يکشنبه 4 خرداد 1393 ] 17:52 ] [ هانیا ] [ ]
| | ||
[ طراح قالب : آوازک | Powered By : Avablog.ir | rss ] |